معنی ظله، ظلال
حل جدول
فرهنگ عمید
لغت نامه دهخدا
ظلال. [ظِ] (ع اِ) سایبان. || بهشت. || بستان. || سایه ٔ ابر. || ظلال البحر؛ موجهای دریا. || ج ِ ظِل ّ و ظُلّه:
عشق ربانی است خورشید کمال
امر نور اوست خلقان چون ظلال.
مولوی.
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد.
سعدی.
ظلال و ظلالات، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: عند الصوفیه عباره عن الاسماء الالهیه. کذا فی کشف اللغات. و در لطائف اللغات میگوید که: ظلال در اصطلاح صوفیه عبارت است از وجود اضافی ظاهر به تعینات ممکنات.
ظلال. [ظَ] (ع اِ) هر آنچه سایه افکند بر تو مثل ابر و کوه و غیره. || سایه ٔ ابر. (آنندراج). || جای سایه دار. (آنندراج).
ظلال. [ظَل ْ لا / ظَ] (اِخ) آبی است نزدیک ربذه و به قول بعضی وادیی است در شربّه. ابوعبید گوید: ظلال ُ سَوان، به جانب چپ طخفه وقتی که به سوی مکه روی کنی و متعلق به بنی جعفربن کلاب است. این کلمه را به طاء مهمله نیز نوشته اند. رجوع به معجم البلدان شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
مترادف و متضاد زبان فارسی
سایهها، سایبانها، اشباح
فرهنگ فارسی آزاد
ظَلال-ظِلال، سایبان-آنچه که سایه اندازد،
معادل ابجد
1896